از غم دل ناله ها دارم
نباشد دردم را دوایى
کجایى اى ساقى کجایى
جامى که مرا دیوانه کند
با هستى خود بیگانه کند
اثر نکند ناله زارم
تا کى از بر من جدایى دور از دیده من چرایى
اى مستى جان از باده تو جامى که منم دلداده تو
خسته دلى دارم زفتنه گردون
که در سبویم جاى مى خون مى ریزد
عاشقم و سوزد شرار غم جانم
اگر بر آرم آه از دل آتش خیزد
آمد جان به لبم وز دل جدا نشود تاب و تبم
گریان و شمع سحر روز و شبم از تنهایى
بازآ در محفل من کز آتش غم سوزد دل من
اى راحت جان تاکى زغمت بنالد دل من
نباشد از جهان به غیر اشک غم حاصل من

كو صدا

دل ,غم ,جان ,سوزد ,آتش ,ناله ,تاب و ,و تبمگریان ,نشود تاب ,جدا نشود ,دل جدا
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها